نفس عشق

جانی که با نفس عشق می گوید

می ترسم

از اندیشه ام

شاید از تنم جلوه گیرد

جسمم

در آغوش مهر جنون

یاد گیرد

به هر بود و نبود ،عشق نگین را

با قلب حزین

شهر و دیار را بیاراید

در دیده هایم

پیچیده ایی هست

صفایی بی حد دارد

جان می بخشد ،می بخشد

به امید فتحی بسیار

که میان من و بخشش

درخشان است

طلوع 1

چون غنچه شکفته در چمن

کاین کار عبادت است کردن

در خویش طلوعی دگر کن

از نو نظری به هر سفر کن

این راز، ضرورت است گفتن

در عشق دمی ،پیش رفتن

گردام تو زور یا که تقواست

طلوع

چون غنچه شکفته در چمنی تو

کاین کار عبادت است کردنی تو

در خویش طلوعی دگر کن

از نو نظری به هر سفر کن

این راز، ضرورت است گفتن

در عشق دمی ،پیش رفتن

گر دام تو زور یا هرکه تقواست

چون نور سحر بود چو زیباست

داتم از لقمه حرام دیده بستی

در فکر نیاز هر که هست مستی

شاید روزی همه از تو شوند خرسند

خشنود از تو شود با لطف خداوند

هر جا که روی بدان‌ خدا همان جاست

از کینه حذر کن و مهذب دعواست

هم کلام

میخواستم همدردِ دلِ ویرانی ات باشم

نور امید آخرین داد شادی آنی ات باشم

میخواستم وقتی دلت را غم و ماتم گرفته

همیشه درگیر درمانِ دردِ پنهانی ات باشم

می خواستم حالا که غمگینم ،نیستم پیروز

به بزمِ شوقِ تو، نوایِ بازی سانی ات باشم

چنان حسرت به دل ماندم شبی یارم بخوانی تو

برای عشق ، من هم دلیل بزم زندگانی ات باشم

در این شب تاریک، فانوسِ رؤیایم هستی تو

دمی کاش هم صحبتِ این حالِ پریشانی ات باشم

***

دیده حسرت می برد عطر شب بوی تو را

در خیالم می دیدم سیمای نیکوی تو را

غم مداوا می کنی ، با هر بار فتوای من

جان فدا سازم به آن، رفتارِ خوشخوی تو را

شایددر جنون بخوانم، افسانه مینوی تو

دل گره خورده به ناز ،آن چهره نیکوی تو را

می‌چکد شهد از لبت، ای قندِ شیرینِ دهان

جان دهم در پای آن، قامتِ دلجوی تو را

راد چه داند ،ای نگار، گردشِ پروای تو چیست

با سکوت می شنود، آوایِ هزاران جادوی تو را

# منوچهر فتیان پور "

تو را فراموش نمی کنم

هر روز

روبروی غروب ساحلِ گرگر

می خوانم ،ترانه

بلم رونم تو کارون

با ساز هایی مستی که می نوازند

لابلای نت ها شوشتری

با نوازش گیتار شکسته

در دهه اول فردین

بی پارو ، بی هراس از طغیان

باور کن نمی دانم کِی چمدانت را بستی

من هم بی تو آرزوی سفر دارم

بی اجازه دلتنگ گفتگو هایم

اگر مرا می بینی دستی تکان بده

چون درونم غوغا شده

تا بهاربه یادت ترانه بخوانم

می دانی من طعم آتشین عشق را ناگهانی چشیده ام

پرواز کردن را یادم هست

به همین خاطر سفره عشق پهن خواهم کرد

راز گشودن دفتر شعرم را برایت خواهم گفت

تا ساعت مچی ام هنوز در دستم دارم

بیا تا عطر محبتت را بو کنم

من شیفته آغوش گرمت هستم

شهد لبهایت رابه من بسپار، تا مزه مزه کنم

فقط کمی نزدیک تر بیا

#منوچهر فتیان پور "

آذر بود

زیر چتر مهر

آذر بود

شب به هر نگاهی پنجه می زد

در ره عشق سکه ها پرتاب

با بوسه های بی شماران

نم نم می زد

اما به سودای وصلت

دمی پیشانی سر تا کمر می بست

##منوچهر فتیان پور "

همسان

گر خامو ش شده ام شعله جان چون سابق نفروش

انگار پژمردهِ پژمرده شده ام جان چون سابق نفروش

عمر خود را به غم و غصه ی بی حد ز سر شب دادم

منم همراه تو هستم تو بیا هم سان چون سابق نفزوش

فکرو امید همه در عمل قابله بود

فکرو امید همه در عمل قابله بود

عمر گران همه در گذر قافله بود

حال اندوه گران از دل امید گذشت

این خموشی من از غربت نادره بود

چون جدایی من از باور آسوده چه بود

این پریشانی من از خواهش رابطه بود

پایه بنیاد من از خواهش اسرار بگفت

عشق من در طلب همسفر فاصله بود

دگر از قصه ی تبعیدی من آواره نگو

همه غصه وغم سر دلداده عاقله بود

دلم از خواهش صد مرحله ز بامداد به سحر

نفسش در پی انکار وعناد اهل دل جاهله بود

راد آینه خود همه ایراد به تصویر شماست

خانه دل همه آباد ز تاثیر عالم جان کامله بود

#منوچهر فتیان پور "

خاطره ای از زیر خاک سر د آورد

پنجره باز بود

خاک بیرون ،فضای داخل را بُرد زیر خاک

چند گام برداشتم اندرونی هال

خاطره ای از زیر خاک سر د آورد و گریه اش بالا گرفت

گفت:سیلی برتو عشقت به تازگی نان باگیت زدند

فریب نخورد

وجدان پا گذاشت به فرار

بین دیوار ها سرجنبانید و اشکش خیابان بدرود را بشست

بخشی از رویاها در سرش درجا می زد گفت:

می دانم پشتِ این دل خسته آهی هست

شیاطین به زیر خاک خواهند رفت

خوشحال خواهی شد

# منوچهر فتیان پور "

عشق نادبده

مست از می تو گشتم ،هم صحبت نا بینایی

در سینه ام عجب عشقیست، درخلوت شیدایی

در دل نبود دیگر، جز جلوه ی ز رویا یت

سرمست از می تو گشتم ،ساقی انگاری

آن لحضه که بوسیدم ،گل صد غنچه ز لبهایت

این عشق چه غوغاست در محفل هر تقاضایی

هر دم که تو را دیدم، با عشق تو نوشیدم

یک لحظه ی حیرانیست در ظلمت تنهایی

خشکیده لبم امشب،در این بی آب و تکخانه

پروانه رها کردم ،در آتش عشق تادیده همراهی

سعادت

رفتی و من شب باغممم دوری قناعت کردم

با نوای دل شب آیه الکسی تلاوت کردم

بعد تو با خیالت تا سحر ها سر صحبت

واژه واژه هر لحظه با عشقت سعادت کردم

#منوچهر فتیان پور "

هم نفس

رفتی عطرت روی آینه ی خانه جا مانده

دل رفته افسوس غمی پس این راه وا مانده

می رقصم در این شام خزان هم نفسم

دل باخته یک نگاه ایزد ،در این قضایا ماند ه

#منوچهر فتیان پور "

رفاقت

یک لحظه ز اندوه دلم سنگ بگیرم

یک نامه ز احوال دل تنگ بگیرم

از آن خال لبت آتش و آهنگ بگو تو

از آن قامت رعنای تو شب رنگ بگیرم

ای آن که از هجر تو در رنج و عذابم

تا چند ز سودای غمت همرنگ بگیرم

در سینه یِ تنگم نفسی تازه شده باز

گفتم سراغی ز مِی سرخ رنگ بگیرم

ای مایه هر خواهش و شور رفاقت

یگذار که من با یاد تو فرهنگ بگبرم

#منوچهر فتیان پور"

حسرت دلدار

در حسرت پرواز ،دلم گشته گرفتار

از جور زمانه ، شده ام خسته و بی یار

فریاد از این دل که شکسته ز اغیا ر

دل شده بی تاب از این غصه ی بسیار

شاید پهنای امیدم در بحار،نیم دل تو

شد فارغ از یه عالمِ غم و غصه ی دیدار

بازم از آن جور و جفا که دما دم بدیدی

ماندم که فریاد زنم ،شب در خلوت بازار

چشم گفت گر عشق را در خواب بدیدی

من تشنه باران نگردم در پی رویای دلدار

رادگفت در حسرت دلدار شب و روز بگِریم

تا در آتش این سوز و گداز نیفتم به اجبار

#منوچهر فتیان پور"

نامه با چشمان تر

حرف دل تنگ بعد تو با آه سوزان گفتنی است

اشک سوزان پس از تو در بیابان گفتنی است

بی تو قلبم عجب دیوانه یِ جانی شده

دیده ام بعد تو داستان عاشقان گفتنی است

دلم خون شد ز عشقت ای نگار با ناله ها

گرتو تنهام گذاری کار شاهان گفتنی است

می نویسم از فراقت نامه با چشمان تر

درد من بعد تو سپهر در آسمان گفتنی است

بی تو من در تب و تابم گلم در هر مکان

دل من سوزان تر از آتش جان گفتنی است

هجر تو سوزان تر از نار زیبای امن

چشم من گریان تر ازباد و باران گفتنی است

#منوچهر فتیان پور " متخلص (راد)

درهوای دیدنت

در فراق روی ماهت سرگردانم کرده ایی

از شراب عشق تو چرخی از ؛چرخ دانم کرده ایی

عشق تو چون آتش اندر جان گذشت

در فراقت ای نگار آتش به جان بی جانم کرده ایی

در شب ننهایی ام ماه نیم جان هر دم به گفت

در ره عشق تو ،من بی جان را ، درمانم کرده ایی

درهوای دیدنت ، بی و قرارم ای تنها رفیق

در فراغت ای نگار ،بی بال و پرانم کرده ایی

یاد آغوشت دلم را شعله ور کرده است

در غم هجران تو ،بی سرو سامانم کرده ایی

#منوچهر فتیان پور "

کون و مکان

من پناهی به دل بی کسانت هستم

مرهمی بدل هر خسته ز هجرانت هستم

یک نوای از سر شوق تو رهایم دادن

درغم هجر تو من زار و پریشانت هستم

شور اشعار تو در عالم شعر نشانم دادن

ورنه به دام غصه وغم پنهانت هستم

چشم در راه تو در غربت بی روح زمین

سال ها در طلبت ،غرق تمنا یت هستم

گرشبی سما مرا سوی سرایت تو خواند

خوش ترین مهمان آن گریه دهانت هستم

بشنو پروانه به گرد سرو جانت تنها

محو در خاطره ی مهر و مهانت هستم

غافل از وسوسه ی نام و نشانت تا کِی

محمو در آن همه ایجاز و بیانت هستم

گر من اندر پی پیمان و جاه و جلالت بودم

کِی من اندر طلب جاه و مقامت هستم

فارغ از هر غم و اندوه وهجران شب تو

مست از آن باده و آوای کون و مکانت هستم

#منوچهر فتیان پور " متخلص (راد)

تازه فهمیدم

تنها با نگاه تو آشنایم نه کس دگر

واین نگاه تو ست که غم را از دلم بیرون کرد

در این آشفته بازار عشق و عاشقی ومحبت

تازه فهمیدم معنای زندگی را

که با صداقت به نگاه تو پناه گرفتم

خواهشاً چشمانت را به روی آرزوهایم نبند

بی قرارم نگذار

منوچهر فتیان پور (راد)

نبض

بزن نبض مرا آشناکن ،توفیق هرکاری هست

گر عاشقم از پیش ، دل پُردرد احساسی هست

من همان قاصدم که دردو تصویرهر دو نگاه

میان چشم دل ، چِشمِ عسل با انصافی هست

حال باده بنوش در حریم باده به جوش

شک ندارم در این باده سال طعنه تفالی هست

بگمان امروز،زلف شکن بشکند زلف مرا

شب شکن بشکن گر درنبض دلم حالی هست

منو پچهر فتیان پور (راد)

این نگاه توست

این نگاه توست

یا نگاه عشق!

یاد من می کند

با بوسه ای از گردن مردانه ام

نکند کاسه ای در کاسه است

دست های عشق مانده در گردنم

منوچهر فتیان پور ((راد)

وفادار


در چوبی در کوچه بن بست باز بود
وسط حیات پرندگان با شلیک تفنگ بال و پرواز زدند
آواز خانی درحین فرار آ سمانی شد
پرنده ایی نفس نفس با بال شکسته به زمین افتاد
بلبلی سحر خیز آواز الله اکبر سر داد
تا صدای چرخش زنجیر تانک ها به گوش رسید
وحشت به دل همه ا فتاد
حکومت نظامی بهمن را تهدید کرد
بیست و دومین روز
ایل خانی فرمان آزادی وی را بداد
زیر پل لشکر هفت تیر مدال غسل آخرت را داد
آن وفادار بی جان شد و برفت
** منوچهر فتیان پور"

وفادار

در چوبی در کوچه بن بست باز بود

وسط حیات پرندگان با شلیک تفنگ بال و پرواز زدند

آواز خانی درحین فرار آ سمانی شد

پرنده ایی نفس نفس با بال شکسته به زمین افتاد

بلبلی سحر خیز آواز الله اکبر سر داد

تا صدای چرخش زنجیر تانک ها به گوش رسید

وحشت به دل همه ا فتاد

حکومت نظامی بهمن را تهدید کرد

بیست و دومین روز

ایل خانی فرمان آزادی وی را بداد

زیر پل لشکر هفت تیر مدال غسل آخرت را داد

آن وفادار بی جان شد و برفت

** منوچهر فتیان پور"

دوچرخه ای یادگار  

من ندارم دارایی با کسب وسود

پارسا و پونه و پدرام را می توان باهم ربود

یکی دو گلدان شمعدانی دارم و دوچرخه ای یادگار

تنها دارایی های ام بی داروغه ام در دست که بود

شاعرم تو می دانی اشعارم را تابه کی می توان شنود

منوچهر فتیان پور (راد)

دلنوشته های دیروز

چشمات به نوشته ام عادت کرد

عشق به نوشته هام ورزید

ای دور تر از دیار من بنویس

مثه عاشق که از دوریم درمند شده

وآگاه است که تبارم را می شناسد

زیرا که تبارم با قدرت از دل شکسته تو

آگاه است

عاشق شده ایی

تو شدی دلیل افکار هر روزم

تنها دلیلی که هر شب به عشقت می نویسم

همان دلنوشته های دیروز در گفتگو هاست

که مانده یادگاری.

" منوچهر فتیان پور(راد)*

دست آسمانی

زیر باران آمده ام بهر دیدارعشق

دست آسمانی ات را بده

تا مرا ز آتش برزخ بیرون کشد عشق

منو چهر فتیان پور (راد)

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

اسبند

هوای رودخانه دربند دارم

هزاز آواز با هفت بند دارم

نخوردم می کنار پل لشکر

گمانم باخودم اسپند دارم

منوچهر فتیان ور (راد)

دلواپس

رفتی و قصد دل گشایی داری

چون چهره نور سمایی داری

انگار که دل ما افتاده بجوش

ازغصه نگو دل دوراهی داری

منوچهر فتیان پور (راد)

مرغ سعادت

"رنج گل"

زندگی باید کرد

گاه با یاد شب های دراز

گاه با عشق درد و رنج گل رُز سرفراز

گاه با یاد نفسی که با یاد تو می خندد

ای عاشق گل رُز

نگذر زین همه درد

که جز عشق به او با این همه غصه ودرد

با تو همراه نخواهد بود

خود بیا دلجویی را با عشق و جان بخر

گاه گاهی بنگر به پُشت نقاب

چاره ای جزصبوری نیست

منم محتاج آتش عشق حباب

تا آن روز که بهم برسیم

بگمانم قیامت غوغاست

خود بیا دلم را آن قدر جلا بده

همچو ماهی عاشق در تنگ قشنگ

روی آن سنگ صیقل داد بنشین

لحظه ای مرا با عشق تماشا کن

بالای خانه مرغ سعادت خوابیده

گر خطایی به غیظ کردم

بکشم از رنج ابدی گاه بی گاه

#" منوچهر فتیان پور"

با نفس زدیم

با عشق تو تکرار افسانه شده پر رنگ

پندار به نگاهی خندان سرکرده به نیرنگ

شد مست سوار با گام پاشته کفتار

با نفس زدیم و به هر که زده به ما چنگ

منوچهر فتیان پور(راد)