***
دیده حسرت می برد عطر شب بوی تو را
در خیالم می دیدم سیمای نیکوی تو را
غم مداوا می کنی ، با هر بار فتوای من
جان فدا سازم به آن، رفتارِ خوشخوی تو را
شایددر جنون بخوانم، افسانه مینوی تو
دل گره خورده به ناز ،آن چهره نیکوی تو را
میچکد شهد از لبت، ای قندِ شیرینِ دهان
جان دهم در پای آن، قامتِ دلجوی تو را
راد چه داند ،ای نگار، گردشِ پروای تو چیست
با سکوت می شنود، آوایِ هزاران جادوی تو را
# منوچهر فتیان پور "
+ نوشته شده در شنبه هشتم آذر ۱۴۰۴ ساعت ۱:۳۵ ب.ظ توسط منوچهر فتیان پور
|