موضوع عشق خیلی خیلی سخت نیست

موضوع عشق خیلی خیلی سخت نیست

تازه و دوست داشتنی است

هرکسی قادر به فهمیدن آن نیست

تو را نخواهم بخشید

بعضی یا برای اینکه وقتت را پُرکنند وقت خود راتلف می کنند

چنانکه از ته دل برایش گریه کنی

طور که همیشه بگی چرا دوستم داشت؟

چراجازه دادم خیابان های شهر راخبر دار کند من برای او سیاه پوشم

آری حال که تنها شد

وقتی که قدم نهاد بر روی پر ده ی دل

از او نخواهی گذشت

زیر زبانی خواهی گفت

تورا می خواهم همانگونه که هستی

ادامه نوشته

پلک هایم زسر شب بلرزید

پلک هایم زسر شب بلرزید

تو را چشم بسته بدید افتاده تر از من ز دِم درمی لرزی

وقت کوچ کردن زین خاک

با دست تهی

پژمرده تر از من زبی رحمی جهان می ترسی

پیرهن حریر به تن داری از چشم افتاده در پنهان می لرزی

تو را در خشک سالی بی رحمی ابر بی باران می بینم

شرم باد تو برِوی من بمانم در مستی

من از پاکی پیشانی با صد تاج و نیم تاج تو ای خورشید

با نفس باقی مانده در دنیا ی نیمه روشن فردا ی خودمی ترسم

گرچه در نیمه روشن امیدی هست هنوز

من از کرده خود در نیمه تاریک، از آتش سوخته به دهان فردای خود می لرزم.

ادامه نوشته

" خاطرات با تو را فراموش خواهم کرد"

امشب

خاطرات با تو را فراموش خواهم کرد

هر شب به خیالم سال هاست با تو زندگی می کنم

نیستی

اگر سال ها گذشت دست به عصا باز گشتم

فراموشم نکن

یک وقت برایم بگذار

روز های تلخ بی تو برایم شیرین شود

ادامه نوشته

لب های تو برلبهای من آ ن چنان ننشست

لب های تو برلبهای من آ ن چنان ننشست

عطشی به پا کرد

که قلبم به تپش افتاد

بگذار خوب نگاهت کنم

ممکن نیست تورا فراموش کنم

لابلای شعرم چند گام آن ورتر از تو حفاظت می کنم

نگو تنهام بزار

ببین اگر دوستم نمی تونی باشی توی زندگیم چرا هستی

با ختم تو برنده شدی

پس بگذار بگم بخواب ای دل به تو وابسته شدم

ادامه نوشته

(فصل آتیش)

حالا که چشم انتظار فصل بعد بهار مانده ام

تا هم ماه من کد بسته از راه برسد

تن مالیده به خاکم را دعوت عشق باغچه حیات کنید

شاید کشته دست های به کمر افتاده خاطرات شوم

اما هرگز از قصه عشق نا تمام دست نخواهم کشید

ادامه نوشته

" هرصبحی از جمعه بنویسم"

صبحی از جمعه ها

روزی از آخر فصل بهار

چای می نوشیدم با عشق می نوشتم

از دل تنگی آتش سوخته تنها تنم

اینجا همه چیز نیست ولی بالا سری هست

در پایان جهانم نکند

گریه ای هست و دعایی پُشت سرم نیست

برکت رزق که دارم چرا ز باران دلم صله رحم به دلم نیست؟

ادامه نوشته

شهر من هوایش بد نیست

شهر من هوایش بد نیست

بازی بچه ها یش کم نیست

صد ها نفر پیاده می روند از فلکه تا آخر چهار راه

یک درشکه چی تاسفره خانه مستوفی نیست

یا که جیب مردم خالی ست

که سینما آبشارش بی تماشا چی ست

ادامه نوشته

"چشم هام با این همه خواب"

چشم هام با این همه خواب

دلم از غصه شده کباب

گریه هام فرصت نمی دهد با این همه غم

بینم عشق ام چگونه دلسوزی می کند

وقتی لب هام به لبش نمی رسد

سبیل ام به رخسارش می زند چنگ

خون از بند بند انگشتان دست وپایم می چکد

منوچهر - فتیان پور (راد)

نیمایی -سپید