خاطره ای از زیر خاک سر د آورد
پنجره باز بود
خاک بیرون ،فضای داخل را بُرد زیر خاک
چند گام برداشتم اندرونی هال
خاطره ای از زیر خاک سر د آورد و گریه اش بالا گرفت
گفت:سیلی برتو عشقت به تازگی نان باگیت زدند
فریب نخورد
وجدان پا گذاشت به فرار
بین دیوار ها سرجنبانید و اشکش خیابان بدرود را بشست
بخشی از رویاها در سرش درجا می زد گفت:
می دانم پشتِ این دل خسته آهی هست
شیاطین به زیر خاک خواهند رفت
خوشحال خواهی شد
# منوچهر فتیان پور "
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم آبان ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۴۱ ب.ظ توسط منوچهر فتیان پور
|