جنود
درخیابان شلوغ،
هنگام غروب ...
من تو را دیدم زیبای نور
با چشمان پُرشور عشق
خود بگفتی
لحظه ای با من بمان
بگذرم از پشت دیوار جنود
منوچهر فتیان پور (راد)
درخیابان شلوغ،
هنگام غروب ...
من تو را دیدم زیبای نور
با چشمان پُرشور عشق
خود بگفتی
لحظه ای با من بمان
بگذرم از پشت دیوار جنود
منوچهر فتیان پور (راد)
همه تشنه بهار
هربار درپی هم نفس
عاشقانه زیر لب زمزمه می کند
ماکه رفتیم ....
جا کنیم با فاصله
زیر کرسی گرم
هرلحظه با انتظار بوی بهار می رسد
نوبهاران دست دردست هم با پرمنگنات
خوش باشید
منوچهر فتیان پور(راد)
پ .ن
اگر می خواه سالم باشیم وسلات زندگی کنیم با رعایت فاصله گداری وضدعفونی کردن مواد غذایی منتظر بهار زنگی باشیم
وای !
زین درد عشق،
قفل وزنجیر...
سبز برگ
شاخت ببلعد
تو بیافتی از نفس
زرد برگ!
حرف اول به زآخر استقامت کن
هرگز مترس
ازپخ نیلوفران
*******
منوچهر فتیان پور(راد)
دل باتو گفتگو ها داردبسیار
بیهوده درانتظار نخواهم بود
بی نگاه وعده دادی باتو آری
بی قطاراز دیار غم خواهم گذشت
اسب زین کن وآماده باش
دررکاب باقی بمان
وقت ایام خوشی باز آیدهمچنان
قول دادم
ازسرراهت علف های هرز می چینم
باورت باد
با تو بودن دنیا درآرامش است
منوچهر فتیان پور(راد) سپید
فرق می کند
دلباخته باشی زیرسقف آسمان
یاکمر بشکنی
روی خوش پشت بنهان
صد البته گر اشراف باشد
ازدرو دروازه باتو
از دیارعارفان باید گذشت
منوچهر فتیان پور (راد)
منوچهر فتیان پور (راد)
بعضی ها وقتی تنها ن ،
مثل سریشکند ،
همینکه اعتبار گرفتند،
فخر می فروشند ،
انگارسالهاست وجود نداری
یادشون میره تنهای شون پُرکردی براش
آدم های خود خواه
توی دنیای دوستی جز خودشون
کس دیگه راهرگز دوست ندارند،
هرکی رو زمین بزنن ،دیگه بلند بشو نیست
منو چهر فتیان پور 99/04/29
چند روزی در خانه بماندم
نفسی تازه کنم
دور ریزم دردم
تا که درمان بشوم
جرعه ای آب بخوردم
تا که تشنه نشوم
از سر شب نشستم
تا به سحر
تا که شاید
تو مهمانم بشوی
لب لبخنی با تو تازه کنم
منتظر ماندم نشد از تو خبر
با خود بگفتم
قلمی در دست بگیرم
خاطراتی بنویسم
چکنم از بخت بدم
سرفه از نو
بر جانم قدرت بگرفت
نگذاشت تو را بینمُ
خدمتی تازه کنم
سرفه آه ...
بگمانم ترس عشق است
که هر ثانیه اش شوری
بدل بگرفت
بی تو ولله بامرض
چند روزی درگیرم
تیک تاک ساعت بخدا
امانم ببرید, خوابم گرفت
ودرد شونام غافل گیرم کرد
توکه خوابی
ندانی غم دردُ غم عشق
به یکجا جانم بگرفت و
ندیدم روی تورا
منوچهر فتیان پور(راد)
هدبه بیماران عاشق
دراین شهرانگارهمه کوچ کردند
نفس ها درحلق وگلوخفه کردند
برای حرف زدن حرفی ندارند
یا اینکه همه درخواب خفه کردن
سخن گویان درد وماتم کجایند
صداشان میزنی سالها خفه گشته اند
همان هایی که درد می برندبرکول وبردوش
بعید نیست تمامی مردوزن زبیماری تبعید کردند
خدایا خودت نگهدارخلق و این دیار باش
گمانم زبی درمانی زاین شهر به آن دنیا کوچ کردند