لحظه ها می گذرد
لحظه ها می گذرد
غم دل کُشت مرا
قصه ای نیست که از یاد ببرم
یا که خنده بیارد به لبم
این همه پرسش بی پاسخ
شاید مشکلی حل تو کنی
غم ،از دل تنگ ما ببری
کاش می شد!
حق به حق دار دهی
همه لطف ما ارزانی تو
شاید در این فرصت کم
لحظه های خوب مرا
تواز یاد ببری
فرصتی هست که من ناآگاهم
تو کُنی آگاهم
غم ازدل ببری ، توکُنی دل شادم
خود بدانم نقش تو چیست
هم بدانم فکر تو چیست
ساعتی ماندم نزد تو
با پاسخی هیچ به هیچ
آمدم اول خط
ای کاش!
بعد این همه حرف بین من تو
هرگز نمی د یدم تو را
بشکستی دل ما
گفته بودی تملق کس و ناکس بکشم
پدرم آدم ومادرم هست حوا
گر از در بیرونم کنی
هرگز تملق نکشم
منوچهر فتیان پور (راد)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱:۲۴ ق.ظ توسط منوچهر فتیان پور
|