شمع عشقی دردلم روشن و سوزان کرده است

با نگاهی غم ز جان من گریزان فراوان کرده است

او شده هم صحبت این بی کسی های یاد من

با نوایش جان ویران را چه خوب پنهان کرده است

با امیدش کام خشکیده عجیب دریایی شده

با کمان ابرو دلم یکباره چشم و قربان کرده است

چشم چون دریا و لبخندش چو مر جانی به دست

با دو چشمش درد کهنه را نمایان کرده است

یاد او شد روشنی بخش شب های تاریک من

جان راد را باعشق یک لحظه عنوان کرده است