نمی دانی جل چو توپ پُر بر ورد زبان است داغ داغان

به زیبایی بهشت خوش عهد و نهان است شاد زیر باران

ازآنجایی که مهر ننگین در خاک مهد تنهای این زمین است

هنر درنقش زمین تخفه دهان است بیکار باجمع کاردان

چرا گردیده خاک از دست های رویایِ پُر از مهر

همی دانم خسته گردیده به فرمان نالان چرخِ گردان

اگر از عمق دلت به دلِ آرام راه ام پایبنداست

چرا تاول زده جگر به عشق داغان بی هر سر از جان

نمی دانی درد طوفان سحرخیز برگلشن چها کرد

شکاف در زمین کرد بهر تاوان بی اذن تابان

سرک گاه کشیدم در پس توُی دل گاه بی داد وفریاد

چرا لقمه بزرگ بر ندارم با اذن شاه شاهان با شتابان

گلم مدام وایسا تا چشمک ز چشمام دمادم باز بینی

کند چشام ناز و عشوه در دشت دل با شاه چلچراغان

منوچهر فتیان پور (راد)